مهدیه خانومیمهدیه خانومی، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

!!! زنده باد کودکی

* تقدیم به مادرم*

آ فتاب مهرباني سايه تو بر سر من اي كه در پاي تو پيچيد ساقه ي نيلوفر من با تو تنها با تو هستم اي پناه خستگي ها در هوايت دل گسستم از همه دلبستگي ها در هوايت پر گشودن باور بال و پر من باد شعله ور از آتش غم خرمن خاكستر من باد اي بهار باور من اي بهشت ديگر من چون بنفشه بي تو بي تابم بر سر زانو سر من   دوست دارم مامان. دلم برات تنگ شده. و ممنون بابت همه چیز ...
11 اسفند 1393

آتلیه

11بهمن وقتی که 7.5 ماهه بودی رفتیم آتلیه. اونجا واسه اینکه سرتو بالا بگیری و بخندی واست شعرایی که دوست داشتی رو میخوندم. مثل شعر نقاشی نقاشی و بالابالا. ما خودمون خندمون گرفته بود ولی تو فقط با تعجب به ما نگاه میکردی!         بعد از آتلیه موهاتو کوتاه کردیم. خیلی بلند شده بود میرفت توی چشم و گوشت اذیت میشدی.  ماشالا خرمن گیسوه دخترم! روزی که موهاتو کوتاه میکردیم من مجبور بودم برات دلقک بازی در بیارم تا حواست پرت بشه و بابا موهاتو کوتاه کنه. اتفاقا اون شب خییییلی خندیدی!       واما بعد از کوتاه کردن مو شکل پسرا شدی!!!  &nb...
10 اسفند 1393

تا نه ماهگی (آلبوم عکس)

نوروز 93 دایی مهدی، خاله سکینه ودایی مجید با خانواده ها مهمون ما بودن چابهار. یک ماه بعدش دایی مهدی ازدواج کرد.   37 روزه که شدی (19ماه مبارک رمضان) بارمون رو جمع کردیم و همراه مادربزرگ برگشتیم خونمون چابهار. مادربزرگ دوهفته پیشمون موند.   این عکسو شب قدر (21ماه رمضون) تو مسجد امام حسین ع تو چابهار گرفتم. با مامان بزرگ و بابا رفته بودیم:   مهر 93 اولین مسافرت سه نفره! تو و آرادپسر تو بغل باباحاجی: انه وسط خونه براتون نازن (گهواره) درست کرده بود :   خیلی وقتا هم ابروهاتو سورمه میکشیدم چون ...
7 اسفند 1393

شیرین عسل مامان و بابا 1

اگه چیزی رو زمین باشه با انگشت باهاش بازی میکنی ولی نمیخوریش. تنها چیزی که هر موقع دم دستت باشه داغون میشه دستمال کاغذیه! دونه دونه از تو جعبه میکشی بیرون پاره پاره میکنی و میبری سمت دهنت! بابا میگه چون همیشه با دستمال دهنشو پاک میکنیم عادت کرده فکر میکنه باید دستمالو بزنه دهنش. بعضی وقتا هم دستمال آب میشه میره تو دهنت. البته چیزایی که نسبت بهشون کنجکاوی رو هم  میخوری مثل کنترل یا مهر! اصلا رو پا وانمیستی . فقط بعضی وقتا اونم به زور. توی روروئک هم اون اولا که کلا پاهاتو بالا میگرفتی حالا صاف نگه میداری ولی راه نمیری باهاش. بعضی وقتا هم که میخوام رو پا نگهت دارم انقد پاهاتو بالا میاری که وقتی میذارمت اول کونت میاد زمین! ...
5 اسفند 1393

تولدت مبارک!

یکی از روزهای زیبای پاییز 92 خانم دکتر به ما گفت که قراره نی نی دار بشیم. ما هم شاد و شنگول برگشتیم خونه و منتظر شدیم. تا اینکه بالاخره تو در یکی از روزهای گرم و قشنگ بهاری قدم به زندگیمون گذاشتی. پنج شنبه شب 22 خرداد 1393 (معادل 14شعبان 1435 و مصادف با 12 ژوئن 2014) ساعت 22:45 . مشهد. بیمارستان امام حسین ع . اولین نگاهتو روی تخت بیمارستان هیچوقت فراموش نمیکنم.معصومانه و بی دفاع. یه موجود ضعیف و کوچولو که شدیدا نیاز به مراقبت داره تا رشد کنه و بزرگ بشه. چشمات باز بود و دور و برو نگاه میکردی. خیلی برام مهر داشتی. از اینکه دستتو میگرفتم و بهت نگاه میکردم لذت میبردم. بالاخره اون موجود کوچیکی که تو دلم وول میخوردو میدیدم. دهان قرمز و کو...
3 اسفند 1393

نامگذاری

با نام و یاد خالق هستی که به کسانی که دوسش دارن و دوسشون داره یه شاخه گل بهشتی میده سلام امید مادر! دوست دارم اول از همه در مورد نامگذاریت بنویسم عزیزم. من اسمتو از خیلی وقت پیش دوست داشتم. یه بارم انه پیشنهاد اسم مهدیه رو داد که هم به اسم من میخورد هم به اسم بابا. اما بابا موافق نبود. تا اینکه تو فرشته کوچولوی من شب نیمه شعبان زمینی شدی و مارو هم متعجب هم خوشحال کردی. چون قرار بود روز اول ماه رمضون دنیا بیای. این شد که بابا با اسم قشنگت موافقت کرد و نام زیبای تو شد "مهدیه" . امیدوارم صاحب اسمت توی همه مراحل زندگیت یار و یاورت باشه تو هم یار و یاورش باشی عزیزم. بووووووس ...
3 اسفند 1393

دوران بارداری

دخترنازم! سعی کردم دوران بارداری لحظات خوبی باهم داشته باشیم. در این دوران قرآن رو ختم کردم. چندهزار صلوات فرستادم. سعی کردم همیشه نمازمو اول وقت بخونم. خرما زیاد خوردم که صبور بشی. سیب و به و گلابی خوردم که خوشگل و خوش اخلاق بشی. و خیییلی کارای دیگه. بعضی وقتا هم دستمو میذاشتم روی شکمم و با نام "دخترم" یا "زینب کوچولو" صدات میکردم. هروقت میشد قرآن رو با صدای بلند میخوندم تا تو هم بشنوی. خلاصه اینکه دخترم من هرکاری از دستم برمیومده و میاد برای اینکه تو خوب تربیت بشی و خوب رشد کنی انجام میدم. دوست دارم با لباس محبت به خدا از تو در مقابل طوفانهای دنیا مراقبت کنم. تو هم مراقب خودت باش دلبندم... ...
3 اسفند 1393